نتایج جستجو برای عبارت :

اما پژمرد.

شب اول کنجی پیدا کرد، فکر کرد. شب دوم نوشت، آنچنان نوشت که دستانش به تمنا درآمدند. شبی بعد نوشته‌هایش را زیست. زیستنش را گریست. صبح با خنده بیدار شد، گریه‌‌هایش را آسیا کرد. گَردِ گریه را تر کرد، خمیر شد. درختِ معنا را تبر زد. شعله‌یِ عشق در تنورِ تنهایی زبانه کشید. نانِ یگانگی پخت. گوشه ای نشست، در پناهِ بی‌‌پناهی، معاشقه‌ی خورشید و سایه. دیگر یگانگی بود و شعر. او اما پژمرد. 
زمین شعر من شد شوره زاری،
دگر تخم سخن در وی نروید.
گل شعر ترم پژمرد و خشکید،
گل خشکیده را دیگر که بوید؟
زمین شعر من گور هوس شد،
مزار غوره مرگان دل من.
گهی درد و گهی غم کاشت تقدیر
برای کشت گردان دل من.
 کشم آزار بس از بهر آثار،
که آثاری در آن از غم نبینید.
به چشم کم مرا بینید، غم نیست،
ولی شعرم به چشم کم نبینید.
نمی نالد دگر چون شوربختان،
دل پرشور من از بخت شورم.
کتابی گر نشد شعر دل من،
کتیبه می شود در سنگ گورم.
جای دنجی بود و هم صحبت خوبی
لیوان چای را بر میداشتم با چند عدد قند همراه خیالی مشتاق با گامهایی آرام میرفتم و کنارش مینشستم. حس میکردم! به ندرت میان صحبت هایم بر میگشت و خیره نگاهم میکرد بین خودمان بماند نگاهش عجب میچسبید من تماما خریدارش بودم. سهم من از او حضورش و سهم او از من یک لیوان چای!
گاهی سخت بیتاب میشدم آرام سر فرا گوشش می آوردم که شاید نجوایم، سکوت دلنشینش را به لبخند همچون عسلش مزین کند واقعا معرکه میشد! آخرین بار کنار پله دیدمش. اما
 
همه جا را سکوت فرا گرفته بود، حتی جنبنده ای دیده نمی شد و نوای مرغان نیز خاموش شده بود. آنگاه نوبت من رسید که با خدای بزرگ راز و نیاز کنم. مانند ابر بهاری اشک بریزم. ناله های سوزان از دل دردمند خود بر آورم. از گذشته های دردناک یاد کنم، از آینده های تیره و مبهم سخن بگویم. با تمام قوا خدای بزرگ را بطلبم. قلبم را مخلصانه تسلیم او کنم.
... دلم گرفت، روحم پژمرد، صبر و طاقتم به سر آمد. از گذشته ها شرمنده ام و از آینده ها بیمناک. تنها تسلی من آب و هوای توست.
شیعه ی حیدری ام به مذهبم مینازمز ازل حیدری ام به سرورم مینازم
سرورم علی بُوَد به غیر او نیست کسی ...... وصی خاتم النبی، بهشت من تویی علی
فاطمه بنت اسد در حرم امن اللهیدلبر آورده ثمر که نام او بُوَد علی
علی آن شیر بُوَد که فاتح خیبر بودعلی آن کسی بُوَد که صاحب منبر بود
علی ولی خدا و علی وصی نبیعلی همان که خوابید به خوابگه ازلی
علی بود و نبود مصطفی و فاطمهکه از این عشق آن را بوده خاطره
خاطره بین علی و فاطمهبوده زجر آور ترینِ خاطره
کوچه های شهر پر ز د
شیعه ی حیدری ام به مذهبم مینازمز ازل حیدری ام به سرورم مینازم
سرورم علی بُوَد به غیر او نیست کسی ...... وصی خاتم النبی، بهشت من تویی علی
فاطمه بنت اسد در حرم امن اللهیدلبر آورده ثمر که نام او بُوَد علی
علی آن شیر بُوَد که فاتح خیبر بودعلی آن کسی بُوَد که صاحب منبر بود
علی ولی خدا و علی وصی نبیعلی همان که خوابید به خوابگه نبوی
علی بود و نبود مصطفی و فاطمهکه از این عشق آن را بوده خاطره
خاطره بین علی و فاطمهبوده زجر آور ترینِ خاطره
کوچه های شهر پر ز د
هفت ساله که بودم ، داییِ بزرگم بعد از ۲۵ سال برگشت ایران ، درحالی که به جز یک داماد ، هیچ‌کدام از شوهرخواهرها و زن‌داداش‌ها و برادر و خواهرزاده‌هایش را ندیده بود ، داییِ بزرگم برای ما شکل یک سرزمین کشف نشده بود ، آن سال ، یک اتفاق رویاگونه‌ی عجیب بود که مانندش هیچوقتِ بعد تکرار نشد . هر شب و هرشب خانه‌ی مادربزرگ مهمانی بود و فامیل‌ها و آشناهای دورِ دور حتی، می آمدند و از هر خانواده‌‌ی چهار نفره‌ای دایی‌ام فقط با یک یا حداکثر دو نفرشان ا
کویری با
خورشیدی کبود و آسمانی به رنگ شرم و صحرائی افق در افق،پوشیده از خون،و
شبحی روئیده از دریای سرخ،سینهء صحرائی بی کس،و در زیر ابر دردبار،شبحی یا
مجسمه ای،تندیسی در خون ایستاده،سندانی در زیر ضربه های دشمن و
دوست،مجروح،خون آلود،شکسته،خاموش،با دستی بر قبضهء شمشیری که با همهء
تعصبش،می کوشید تا همچنان نگه اش دارد و دستی دیگر،همچنان بلاتکلیف!

نه
می جنگد،که با چه؟ نه سخن می گوید،که با که؟نه می رود،که به کجا؟نه باز
می گردد،که چگون
- بابایی زود برگردی! امشب تولدته! یادت نرفته که؟!- نه دختر خوشکلم! یادمه!- با مامان میریم برات کیک می‌گیریم!- مرسی عشقِ بابا!- زود برگرد؛ دیر نکنی، ها!″علی″ پیشانی دخترش را بوسید و گفت: باشه بابا جون، زود میام!″نرگس″ با شوق و ذوق بسیار، پدرش را در آغوش کشید و گونه های سوخته و بی روح اش را غرق بوسه کرد. دخترک سه ساله، عاشق پدرش بود و امشب که شبِ تولد پدرش است، او بیشتر ذوق زده و خوشحال بود تا کسی دیگر، به همین خاطر اصرار داشت که پدرش در بازگشت از کا
به یاد خواننده‌ای که زود گل کرد و زود پژمرد

نام اصلی‌اش حسین آهنیان مقدم بود و معروف شده بود به افشین مقدم، خواننده‌ای که با زمستان گل کرد و در اولین روز مردادی تابستان ۱۳۵۵ در یک سانحه تصادف در جاده شمال جان خود را از دست داد.
روزنامه ایران – محسن بوالحسنی: نام اصلی‌اش حسین آهنیان مقدم بود و معروف شده بود به افشین مقدم، خواننده‌ای که با زمستان گل کرد و در اولین روز مردادی تابستان ۱۳۵۵ در یک سانحه تصادف در جاده شمال جان خود را از دست داد.
م

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها